عاقبت یک عشق یک طرفه

دختری۲۲ ساله هستم،از پارسال تابستون از طریق کلاس خطاطی با یه پسر همسن خودم ولی ۵ ماه کوچکتر آشنا شدم که تو کلاس مربی خطاطیم بود.

تو کلاس همیشه نسبت بهش بی تفاوت بودم اصلا انگار وجود خارجی برام نداشت. آخه تو دورانی بودم که تازه از شر یه افسردگی شدید خلاص شده بودم و دیگه هیچی واسم مهم نبود. ولی شش ماه بعد از پایان کلاسا از طریق تلفن و بیشتر پیام بازی ازم خواستگاری کرد،

من اوایل فقط همه چیز واسم شوخی بود و دوست داشتم وارد دنیای اون بشم و بیشتر با جنس مخالفم آشنا بشم،واسم هیجان داشت،ولی اون همه ی هدفش جلب نظر من بود،

اونجوری که از خودش میگفت از بچگی تا حالا خیلی تو زندگیش زجر کشیده و هیچ انگیزه ای واسه ادامه زندگی نداره و انگار تنها امیدش واسه زندگی عشق به من و شروع یه زندگی تازه با منه. ولی من هیچوقت نمیتونم به عنوان یه همسر بهش فکر کنم. هیچ احساسی بهش ندارم جز احساس ترحم و دلسوزی. اون الان تو دوران افسردگی شدیدی هست و من فقط به خاطر اینکه خودم این دوران بد رو پشت سر گذاشتم و میدونم تنهایی چه احساس بدی تو این دورانه میخواستم مثل یه دوست کمکش کنم.

ولی اون همه چی رو جدی گرفته و فک میکنه میتونه به من برسه،راستش پسر خوبیه ولی درسشو که تا سال سوم روانشناسی خونده نصفه ول کرده و همش عشق هنر و موسیقی داره و مرد کار و تلاش واسه پول دار شدن و یه زندگی که من میخوام نیست،

اصلا مرد ایده آل من نیست ولی بعضی وقتا با حرفاا و شعرای عاشقانش منو رام میکنه،یه بار با پیام بهش گفتم که نمیخوام دیگه باهاش حرف بزنم و تا یه مدت کاری به هم نداشتیم ولی چون عذاب وجدان گرفتم رفتم بهش پیام دادم و اون گفت که تو این مدت اقدام به خودکشی از طریق قرص خوردن کرده ولی چون تعداد قرصا کم بوده چیزیش نشده و تا یه روز بیهوش بوده و تا چند روز خون بالا میاورد،

من تا چند روز خیلی ناراحت و شوکه بودم و حرفشو باور نمیکردم. همش تو این کارش خودمو مقصر میدونم و به خاطر همین فکرش حتی یه لحظه دست از سرم بر نمیداره.

بعضی وقتا سعی میکنم با امیدوارش کنم به اینکه اگه بره دنبال یه کار حسابی و بتونه از پس خواسته هام بر بیاد باهاش ازدواج مبکنم اینطور سعی میکنم یه کم آرومش کنم تا یه کم به خودش بیاد و از کارای احمقانه دست بکشه و شاید با کار کردن بتونه یه زندگی جدیدی واسه خودش ایجاد کنه،

خودش میگه مشکلش اینه که عزت نفسش اومده پایین و هیچکس بهش اهمیت نمیده و از این حرفا،من نمیدونم چکار کنم،یه جهنمی تو ذهنم درس شده که هیچ راه فراری واسم نیست،

یه پیام دادن ساده الان واسم بزرگترین مشکلو ساخته ،میترسم این موضوع رو ازدواجم تاثیر بذاره اینکه مثلا به خاطر عذاب وجدان نتونم به زندگی با یکی دیگه فکر کنم،اگه بلایی سر خودش بیاره من نابود میشم،

الانم چون دارم واسه کنکور ارشد میخونم این موضوع رو درسم خیلی تاثیر بدی گذاشته. بهش گفتم بذار کنکور ارشدمو بعد شاید دوباره با پیام باهاش حرف زدم،تلفنی هم چون خودم احساس معذب بودن میکنم نمیتونم باهاش حرف بزنم.

تو رو خدا بگید چکار کنم؟

در عشق یک طرفه چه باید کرد؟

در عشق های یک طرفه رابطه براساس حس ترحم و یا احساس نیازمندی شدید یکی از طرفین ایجاد می شود. در چنین مواردی بهتر است به جای طولانی شدن رابطه و وابستگی بیشتر و تبعات بدتر رابطه را قطع کنید. در صورتی که طرف مقابل قصد خودکشی دارد با خانواده او در مورد اتفاقات و عدم مسئولیت خودتان صحبت کنید و آنها را در جریان خودکشی و ریسک بالا قرار دهید. و خود فرد را هدایت کنید به سمت اینکه از مشاور روانشناس کمک بگیرد و اجازه ندهید با دستکاری کردن عواطف شما، شما را وارد بازی خودش کند. یادتان باشد تا زمانی که شما  تعهدی به نام ازدواج را نپذیرفته اید شما فقط مسئول زندگی خودتان هستید.

پس از قطع رابطه حتما از یک مشاور روانشناش کمک بگیرید تا به دلیل حس انسان دوستی و ترحم دچار افسردگی  یا احساس گناه نشوید و دوباره به رابطه بازنگردید.